هم سلولی...
دل است دیگر گاه دلش که می گیرد می اید بیرون هوای خیایبان الوده است زیر کاج قرار....روی صندلی انتظار او دیگر نیست اما بوی خاطراتش که هست بوی بی وفایی هایش را می خورد و سیر می شود باز می گردد تا باز تب دار شود این دل لعنتی دست بردار نیست/
نظرات شما عزیزان:
❥.FAR.❤.HAN.❥ + یک شنبه 19 مهر 1394
/ 14:48 /